تبيين رابطه موجود بين « كثرت شرايع » و « ابتلاء » (2)


 

نويسنده:فاطمه كيايي




 

جايگاه « تكثر شرايع » در دو مدل ارتباطى
 

چنانكه ديديم ديدگاه مفسّران ذيل بخش ميانى آيه، نشان دهنده آن بود كه آنها هر كدام به شكلى متفاوت از ديگرى ميان دو مفهوم «تكثر شرايع» و «امتحان» ارتباط برقرار كرده‏اند و اين موضوع ناشى از دو نگاه متفاوت به مقوله «تكثر شرايع» بوده است. در اين بخش سعى خواهيم كرد با رويكردى تحليلى نوع نگاه مفسّران به اين مقوله و تاثيراتى را كه هر يك از اين دو نگاه بر چگونگى رابطه بين تكثر شرايع و ابتلا مى‏گذارد به طور مبسوط مورد بحث قرار دهيم تا آشكار گردد كه كدام مدل ارتباطى با توجه به ساختار و سياق خود آيه، مى‏تواند صحيح باشد.

مدل ارتباطى اول ( مطابق با رويكرد تفسيرى نخست )
 

از ديدگاه مفسّران گروه نخست، تكثر شرايع پى آمد تحقق امتحان الهى است، چه؛ آنها با تأكيد بر عناصرى چون «دور زمان»، «اقتضائات هر عصر» و «قابليت‏هاى متفاوت انسان‏ها» برآنند كه اين عناصر در چگونگى اجراى امتحان الهى دخالت داشته‏اند و تحقق آن با تأثيرپذيرى از عناصر ياد شده سرانجام منجر به ايجاد تكثر در حوزه شريعت، شده است. يعنى چون هر ملتى خصوصيات، و هر دوره زمانى اقتضائات خاص خود را داشته، امتحان الهى (شريعت) در جريان متناسب سازى و انطباق خود با آن خصوصيات متكثر شده است.
اگر بخواهيم با عبارت ديگرى خلاصه اين ديدگاه را بيان كنيم بايد بگوئيم: تكثر شرايع در واقع زمينه‏اى را فراهم مى‏آورد تا امتحان، «عادلانه» برگزار شود چرا كه با وجود تكثر در شرايع، انسان‏هاى هر عصرى مطابق با ظرفيت‏ها و توانائى‏هاى خود امتحان مى‏شدند، و اين همان عدالت امتحانى است.
از اين به بعد، بايد ببينيم آيا تحليل ساختارى و محتوايى خود آيه نيز ما را در نهايت به آنچه اين گروه مطرح كرده‏اند خواهد رساند يا خير؟ شايد يك سئوال و جواب ساده كه با مطالعه آيه ممكن است در ذهن هر كس شكل بگيرد بتواند ما را در اين مسير، كمك نمايد. خداوند مى‏فرمايد «ما شرايع را متكثر قرار داديم... تا شما را بيازمائيم» سئوال اين است كه مگر خداوند با يك شريعت نمى‏توانست تمام انسان‏ها را بيازمايد؟
جواب اين خواهد بود كه مى‏توانست ولى در چنين صورتى امكان تحقق امتحانى عادلانه وجود نداشت. يعنى اگر خداوند در اين عصرهاى سه گانه رسالى، سه شريعت متفاوت را نازل كرده است به اين منظور بوده كه امتحان متناسب با توانائى‏ها و قابليت‏هاى انسان‏ها باشد. در نتيجه چون خداوند مى‏خواست امتحانى عادلانه برگزار نمايد شرايع را متكثر قرار داد.
براى دستيابى به اين مطلب كه آيا تفسير ياد شده مطابق با مدلول آيه است يا نه اين دو عبارت را با هم مقايسه مى‏كنيم:
1) ما شرايع را متكثر قرار داديم تا شما را بيازمائيم،
2) ما شرايع را متكثر قرار داديم... تا شما را عادلانه بيازمائيم.
اولين نكته‏اى كه بايد بدان توجه داشت اين است در عبارت دوم، كلمه «عادلانه» به جمله اضافه شده است سعى در تفسير آيه بر اساس ديدگاه اين گروه از مفسّران، ما را به افزودن اين واژه در كلام، سوق داد. حال بايد ديد افزودن اين واژه چه نقشى در كلام ايفا مى‏كند.
وقتى مى‏گوئيم «معلم از دانش‏آموزان به گونه عادلانه‏اى امتحان بعمل آورد»، يعنى وقتى به «چگونگى» برگزارى و اجراى امتحان اشاره مى‏كنيم، در واقع براى فعل وصفى آورده‏ايم كه براى مشخص شدن شيوه و سبك تحقق آن آوردنش لازم است، در قواعد نحو عربى به وصفى كه چنين نقشى را براى فعل ايفا مى‏كند مفعول مطلق نوعى مى‏گويند مثل اينكه بگوئيم: «ضربتُ محمداً ضرباً شديداً» واژه «شديد» چگونگى وقوع فعل ضرب را نشان مى‏دهد كه بسيار شديد و محكم بوده است.
در عبارت مورد بحث نيز در صورت الحاق يك قيد وصفى به فعل «يبلو»، (كه معادل آن در زبان عربى مى‏تواند مفعول مطلق نوعى باشد) جمله بدين شكل در مى‏آيد: «ما شرايع را متكثر قرار داديم تا از شما امتحانى بعمل آوريم امتحانى كه عادلانه باشد (يعنى مطابق با توانائى‏ها و ظرفيت‏هاى امتحان شوندگان باشد).
با اعمال اين الحاق، در حقيقت ما آنچه را فعل در تماميت معناى خود و به همين ترتيب جمله متشكل از آن فعل در انتقال مراد گوينده، بدان نيازمند است به آن افزوده‏ايم چرا كه آن وصف، در بردارنده چگونگى تحقق فعل است. حال اگر ساختار كلام در انسجام معنايى و محتوايى خود بدان وابسته است حذف آن به هيچ وجه جايز نيست تا نياز باشد كه ما آن را به كلام بيفزاييم.
يعنى اگر گوينده قصد اشاره به عادلانه بودن امتحان را داشت (يعنى همان چيزى كه در تفسير اين گروه از مفسّران به طور ضمنى لحاظ شده) حتماً مى‏بايست در كلام بدان تصريح يا حداقل قرائنى دال بر مورد محذوف در كلام ذكر مى‏نمود.
پس چون نه تصريحاً و نه تلويحاً به آن اشاره نشده است اگر از جانب ما دخل و تصرفى در كلام صورت پذيرد در تضاد كامل با قواعد ساختارى زبان خواهد بود.
اما مدل ارتباطى مطرح شده از سوى اين مفسّران به گونه‏اى سامان يافته است كه جهت انطباق بر آيه ما را وادار به اعمال چنين دخل و تصرفى در كلام مى‏نمايد و دقيقاً به همين دليل، ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه اين مدل ارتباطى اساساً نمى‏تواند مورد نظر آيه بوده باشد.
حتى اگر تحليل‏مان را در قالبى ارائه نمائيم كه در ظاهر نياز به اضافه نمودن صفت عدالت به فعل نداشته باشيم باز اشكال آن، اين خواهد بود كه باعث بهم ريختگى و ايجاد تغيير در ساختار چينشى آيه خواهد شد چون در صورتى كه گوينده قصد داشت تا تكثير شرايع را به عنوان پيامد تحقق امتحان الهى ارائه نمايد مطمئناً نمى‏گفت:
ما شرايع را متكثر نموديم تا شما را بيازمائيم، بلكه مى‏گفت در اثر تحقق امتحان الهى شرايع متكثر شدند» مقايسه دو عبارت تفاوت در ساختار چينشى آيه را به ما مى‏نماياند.
پس حتى اگر نخواهيم با تأكيد بر اينكه تحليل مفسّران باعث دخل و تصرف غير مجاز مى‏گردد آن را رد كنيم و عيناً خود تحليل ارائه شده را با آيه مقايسه نمائيم، باز هم به اين دليل كه ما را به يك ساختار شكنى منجر به تغيير در محتوى وامى‏دارد، پذيرفته نخواهد بود.

مدل ارتباطى دوم ( مطابق با رويكرد تفسيرى دوم )
 

در اين بخش بر خلاف سيرى كه در بخش پيشين داشتيم، سعى مى‏كنيم نقطه آغاز تحليل مان را از خود آيه شروع كنيم، يعنى آيه را با توجه به ساختار و سياق آن مورد بررسى و تحليل محتوايى قرار مى‏دهيم تا ببينيم در نهايت به آنچه مفسّران گروه دوم در اين باب مطرح كرده‏اند دست خواهيم يافت يا خير؟
«ما شرايع را متكثر قرار داديم... تا شما را بيازمائيم در آنچه كه به شما عطا نموديم». مهم‏ترين نكته‏اى كه در اين عبارت بايد بدان توجه داشت، اشاره به متعلق يا زمينه امتحانى است: «فى ما اتاكم». پس شايد بتوان گفت عبارت «ما به شما مال و فرزند بخشيديم تا شما را در آنچه به شما عطا كرديم بيازمائيم» دقيقاً با نص قرآنى مورد بحث قابل مقايسه باشد.
با خواندن عبارت اخير آنچه با توجه به سياق، در ذهن متبادر مى‏شود، اين است كه مال و فرزند «متعلق» يا همان «مواد و منابع» امتحانى و اساساً مبناى «تحقق» آنند. يعنى خداوند قرار است به وسيله مال و فرزند انسان‏ها را بيازمايد، تا ميزان تعلق و وابستگى‏شان به اين مظاهر دنيوى با درجه ارادت و علاقه‏شان به رضاى الهى مقايسه گردد.
اين موضوع در شرايطى كه انسان به ناچار بايد بين دين و دنيا، بين اين عطيه‏هاى الهى و كسب رضاى او يكى را برگزيند به خوبى آشكار مى‏شود و موفقيت يا شكست او را در اين آزمون رقم مى‏زند.
شايد مثال ديگرى در اين مورد، مقصود ما را بهتر نشان دهد. وقتى معلمى خطاب به دانش آموزان بگويد: من جزوات فيزيك را در اختيار شما قرار مى‏دهم تا از شما بر اساس آنچه به شما داده‏ام امتحان بگيرم، حتى در صورتى كه قيد «بر اساس آنچه به شما داده‏ام» در كلام وجود نمى‏داشت براى دانش آموزان مسلم و قطعى بود كه معلم مى‏خواهد از آنها امتحان فيزيك بگيرد. در نتيجه اين پرسش كه آنها خود را براى چه امتحانى بايد آماده كنند مطرح نمى‏شد زيرا در كلام معلم، آشكارا به اين مسأله تصريح شده بود.
همان‏گونه كه در دو مثال بالا، كاملاً مشهود است، قيد «بر اساس آنچه به شما دادم» نقش مواد و منابعى كه سئوال امتحان برگرفته از آنهاست، ايفا مى‏كند، بنابراين در اين مثالها، بين «امتحان» و «سئوال» رابطه برقرار شده است. به دليل شباهت ساختارى و محتوايى اين جملات، با نص صريح آيه، مى‏توان پيش بينى كرد كه چنين رابطه‏اى در مورد دو كليد واژه «تكثر شرايع» و «ابتلا» نيز قابل ارزيابى باشد.
براى اينكه ببينيم، اين گمانه زنى با توجه به ساختار و سياق خودآيه، تا چه اندازه واقعيت دارد، بهتر آن است كه به قرائن موجود در آيه توجه كنيم:
شايد اين نكته كه در آيه، فعل «يبلو» به همراه قيد «ظرفيتى» آمده و نه «وصفى» قرينه‏اى است كه مى‏تواند نقش به سزايى در ترسيم رابطه ايفا نمايد. مى‏توان با ذكر يك مثال مطلب را روشن كرد. در عبارت: «جلست فى الدار»، وقتى گفته مى‏شود «الدار»، ظرف متعلق به «جَلَس» است يعنى اينكه «جلوس» حادثه‏اى است كه «دار» ظرف «تحقق و عينيت» يافتن خارجى آن است، به عبارت ساده‏تر خانه «مكانى» است كه فعل جلوس در آن محقق شده است.
در عبارت «ليبلوكم فى ما اتاكم» نيز تركيب قيدى «فى ما اتاكم» ظرف متعلق به فعل «يبلو» است يعنى رابطه ظرف و مظروف بين «يبلو» و «فى ما اتاكم» برقرار است، پس «فى ما اتاكم» ظرفى خواهد بود براى تحقق و تبلور عينى حادثه ابتلا. حال ظرف تحقق امتحان چيست؟ پاسخ معلوم است: «سئوالِ» امتحان. بنابراين «فى ما اتاكم» كه به تكثر شرايع اشاره دارد همان «سئوال» امتحانى خواهد بود.
نتيجه آنكه در اين آيه نيز همان رابطه بين «سئوال» و «امتحان» ميان «تكثر شرايع» و «ابتلا» وجود دارد و از آنجا كه سئوال ظرف تحقق حادثه امتحان است، تكثر شرايع نيز كه نقش سئوال امتحان را دارد ظرف تحقق حادثه ابتلا است در نتيجه ما با امتحانى در آيه مواجهيم كه در اصل «تحقق» خود، محتاج تكثر شرايع است.13
حال، اين پرسش مهم و اساسى مطرح مى‏شود كه آن چه امتحانى است كه در اصل «تحقق» و عينيت يافتن در جهان خارج به تكثر شرايع نيازمند است؟14
پاسخ اين است كه آن امتحان، امتحان انسان‏ها براى سنجش توان يا عدم توانائى‏شان در اعراض از دين سابق و اقبال به دين لاحق، است و تا تكثر شرايع بعنوان «سئوال امتحانى» نباشد امكان برگزارى چنين آزمونى وجود نخواهد داشت.
مى‏توان پرسشى كه ما را به اين مدل ارتباطى مى‏رساند، به گونه ديگرى نيز مطرح كرد وقتى ما به اين نتيجه مى‏رسيم كه «تكثر شرايع» نقش سئوال امتحان را دارد، مى‏توانيم بپرسيم: تكثر شرايع انسان‏ها را با چه سئوالى در عرصه عملكرد دينى شان مواجه مى‏سازد؟
به عبارت ديگر، حال كه مى‏گوئيم تكثر شرايع نقش سئوال امتحان را دارد خداوند قصد داشته با ايجاد تكثر در شرايع چه سئوالى براى انسان‏ها مطرح نمايد؟
به نظر مى‏رسد پاسخ اين باشد كه خداوند از اين طريق مى‏خواست انسان‏ها را با سئوالاتى مهم و اساسى مواجه نمايد مثل اينكه: كدام يك از اديان موجود لازم الاتباع اند؟ وظيفه كسانى كه پيش از نزول دين جديد تابع شريعت ديگرى بوده‏اند چيست؟15
انسان‏ها با پاسخ به اين سئوالات، كه در اعراض يا عدم اعراض‏شان از دين سابق، تبلور مى‏يابد، در اين امتحان بزرگ الهى شركت مى‏كنند، امتحانى كه سئوال آن مبتنى بر تكثر شرايع تدوين شده و دقيقاً بهمين دليل در اصل تحقق خود وابسته بدان بوده است.
بنابراين ما در اين آيه با امتحانى مواجه هستيم كه در اصل تحقق خود وابستگى تام به تكثر شرايع دارد و بدون اين فاكتور اصلاً امكان برگزارى آن وجود ندارد يعنى تحقق يا عدم تحقق امتحان وابسته بدان است نه عادلانه يا غير عادلانه بودن امتحان.
همانگونه كه ملاحظه شد تحليل خود آيه با تكيه بر ساختار و سياق آن ما را به مدلى از ارتباط بين تكثر شرايع و ابتلا سوق داد كه مطابق ديدگاه گروه دوم مفسّران است.
اين مفسّران بر اين مطلب تأكيد دارند كه خداوند با ايجاد تكثر در شرايع قصد داشت تا ميزان فرمانبردارى انسان‏ها از فرامين متعدد خود كه در قالب شرايع گوناگون متجلى شده بود را بيازمايد تا مشخص شود چه كسانى با فرا رسيدن زمان اتمام رسميت و اعتبار عملى يك شريعت با برون رفت از حوزه دين قبلى به حوزه شريعت جديد، خود را تابع آن مى‏نمايند و چه كسانى همچنان تابع شريعت پيشين باقى مى‏مانند.
در اين ديدگاه تعدد شرايع با فراهم آوردن امكان انتخاب‏هاى متعدد، به بهترين شكل ممكن مى‏توانست ميزان بندگى و سرسپردگى انسان‏ها را بنماياند و خلاصه اينكه تكثر شرايع به منظور شناسايى كسانى بود كه با اعتراف و اذعان به حقانيت همه اديان آسمانى در بُعد عملى تنها تابع شريعتى هستند كه از جانب خداوند ملزم به اطاعت از آن شده‏اند.
با اين وصف، موضوع عدم وجود رابطه طولى ميان اديان و اعتقاد به هم عرضى آنها و جايز الاتباع بودن همه اديان آسمانى براى انسان‏هاى عصر نزول، آن چيزى نيست كه آيه در صدد تاييد آن بر آمده باشد. در نتيجه كثرت گرايانى16 كه با استناد به اين آيه سعى در اثبات ديدگاه خود دارند مطلبى را از آن برداشت كرده‏اند كه با مفاد و محتواى خود آيه همخوانى ندارد.

پی نوشت ها :
 

13 - البته لازم به ذكر است كه حتى در صورت عدم وجود قرينه‏اى چون «فى ما اتاكم» باز هم سياق كلام به گونه‏اى بود كه بايد بين تكثر شرايع و ابتلا بنحوى ارتباط برقرار مى‏كرديم كه در آن جايگاه تكثر شرايع بعنوان مواد (= سئوال) امتحانى، محفوظ مى‏ماند.
درست مثل اين عبارت كه معلمى خطاب به دانش‏آموزان مى‏گويد: «من به شما جزوه فيزيك دادم تا از شما امتحان بگيرم»، آنچه سياق كلام در ذهن خواننده متبادر مى‏نمايد اين است كه ما با جزوه فيزيك بعنوان مواد امتحان كه سئوالات فيزيك بر گرفته از آن است و به اصل تحقق امتحان مى‏انجامد، مواجه هستيم. اين مطلب در پاسخ به كسانى كه معتقدند «فى ما اتاكم» ربطى به تكثر شرايع ندارد و به آن اشاره نمى‏كند، مطرح شد.
14 - وجود حرف استدراك، «لكن» نيز مى‏تواند در آيه، بعنوان يك قرينه، مورد توجه قرار گيرد و ما را در همان مسيرى كه به طرح اين پرسش مبنائى و اساسى بيانجامد، قرار دهد، با اين حرف به وجود مغايرت بين نظام تك شريعتى و آزمون الهى، اشاره شده است.
حال اين سئوال مطرح مى‏شود كه مگر با نظام تك شريعتى نمى‏توان از انسان‏ها امتحان بعمل آورد؟ و چون پاسخ اين پرسش مثبت است به اين نتيجه مى‏رسيم كه پس حتماً بايد «امتحان خاصى» مد نظر باشد كه نظام تك شريعتى آن را بر نمى‏تابد.
حال اين خاص بودن امتحان يا ناشى از مواد و سئوالات آن است كه در نظام تك شريعتى يافت نمى‏شود، يا ناشى از نحوه تحقق آن است كه با وجود نظام تك شريعتى امتحان به آن شكل و سبك خاص محقق نمى‏شود. از اين به بعد بايد قرائن ديگر آيه نيز به كمك ما بيايند تا بتوانيم امتحان مورد نظر آيه را شناسايى كنيم.
15 - در واقع وقتى به اين نتيجه رسيديم كه بايد رابطه‏اى به اين شكل: تكثر شرايع رابتلا = سئوال ر امتحان ترسيم كنيم، آنگاه آن پرسش مهم و بنيادين كه نقش مهمى در دلالت يابى آيه دارد به دو شكل مى‏تواند مطرح شود:
الف( آن چه امتحانى است كه در اصل تحقق خود به تكثر شرايع نيازمند است؟ يعنى آن چه امتحانى است كه تكثر شرايع سئوال آن است؟
پاسخ: آزمون مرحله دوم كه انسان‏ها را با گزينه‏هاى متعدد دينى مواجه مى‏نمايد.
ب( با ايجاد تكثر در حوزه شريعت چگونگه سئوالى براى انسان‏ها در برنامه الهى طرح ريزى شده است؟
پاسخ: سئوالى سه گزينه‏اى كه شرايع سه گانه گزينه‏هاى انتخابى آنند؛ يك سئوال تستى سه جوابى.
16 - شايد بى مناسبت نباشد كه در اينجا به نحوه برداشت يكى از كثرت گرايان از آيه، اشاره نمائيم. آنچه ما را بر آن داشت كه به بيان ديدگاه اين نويسنده بپردازيم اين بود كه عبارت «فاستبقوا الخيرات» نيز در طريقه استدلالى ايشان، نقش ايفا مى‏كند.
«آيه 48 مائده بر اين حقيقت دلالت دارد كه اولاً كثرت سفرا خواست الهى است؛ چرا كه «كان الناس امة واحدة» و ليكن دور زمان اقتضاء داشت كه كثرت محقق شود. ديگر اينكه در اين ميان صحبت از مسابقه است «فاستبقوا الخيرات»، در مسابقه هم براى اينكه عادلانه باشد همه بايد از شرايط يكسانى برخوردار باشند. پس از آيه استنباط مى‏شود كه هر يك از اديان الهى راه رسيدن به خداست، زيرا خداوند فرموده در آنچه به شما داديم بكوشيد و با هم در نيكوكارى سبقت گيريد» (گفتگو پيرامون وحدت متعالى اديان، محمود بينا، فصلنامه هفت آسمان، سال: 1، شماره، 7/ 1)
با توجه به تبيينى كه از رابطه بين تكثر و ابتلا ارائه شد، بايد گفت در اين آيه همانطور كه دغدغه نويسنده است، براى پيروان اديان شرايط برابر در نظر گرفته شده كه از آنها بقول نويسنده براى شركت در مسابقه، دعوت بعمل آمده است، اما اين برابرى شرايط آنطور كه نويسنده مى‏گويد مقصود آيه نيست؛ چه، وقتى بر اساس مفاد آيه، از انسان‏ها دعوت شده به دين جديد عصر خود، ايمان بياورند يعنى اينكه قرار دادن خود در شرايط يكسان، از آنها خواسته شده است. در واقع آنها با ورود به حوزه دين جديد، خود را در شرايط مشابه يكديگر قرار مى‏دهند تا اساساً شركت در آنچه نويسنده تحت عنوان مسابقه از آن ياد كرده، معنادار باشد.
 

منبع:www.maarefquran.org